دفتر خاطرات
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
از دیده شدن میترسم از اینکه بقیه زخم هامو ببین اذیت میشم وقتی خورشید میتابه رو زخمام و بقیه میبیننش دنیا برام طوفانی میشه باهاش باد میاد ابرا اخم میکنن و اسمون بارونی میشه و رودخونه ها سرازیر میشن و منو با خودشون غرق میکنن از غرق شدن میترسم وقتی 15 سالم بود یه بار تجربهش کردم دیگه نمیخوام اون روزا تکرار بشه نازنین این دنیا خیلی بزرگه دقیقا مثه انعکاس صداها تو کوهستان برام وحشتناکه دلم میخواد خودمو میون درخت ها ی جنگل تو کلبه رویایم پنهون کنم اما میدونم اینطوری نمیشه یه روزی بود که از تمام خودم از چیزی که بودم فرار میکردم نمیتونستم خودمو قبول کنم اما ورق زندگیمو خودم برگردوندم و همه چیو خوشگل کردم فهمیدم ادما محکومن به زندگی کردن و نمیتونی ازش فرار بکنی نمیتونم بگم امروز بیخیال هرگز دوست ندارم همچین ادمی باشم و خوشحالم که میتونم بگم دیگه نیستم ما زنده به انیم که ارم نگیریم موجیم که اسودگی ما عدم ماست نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Law و آدرس rozhinbabzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
||||||||||||||||
|